دفترعشق
|
امشب شب تنهاییست...
تنهایی من... باران چشم هایم را بر تو تقدیم میکنم... ای عشق پاک من... امشب روح سرگردانم برای توست... برای تنها نگاهت که آخرین نگاهت شد... امشب شب جداییست... ابر های سیاه مقابل نور تورا بر وجودم گرفتند... مگر گناه من چه بود؟جز دوس داشتن تو...
حال دوریه تو تنها دلیل اشک هایم است...
نفهمیدی که من بی تو میمیرم... نفهمیدی که من بی تو تنها ترینم... نفهمیدی که دل بی تو داغونه... نفهمیدی که من بی تو دیونم...
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده …. دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی …. همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد… انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم… این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت …. دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام…. فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم…. دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟ در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم… تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی…. گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟ سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
باز دلم تنگ است کجایی الان؟!!نیستی پیشم... نیستی ببینی از تنهایی دارم ذره ذره از بین میرم نمیدونم تا کی میتونم این دردو تحمل کنم!!!!!!!!! چرا با خودت فکر کردی میتونم فراموشت کنم. فقط نمیدونم چطور فراموشم کردی. کاش میرفتم پیش خدا...
روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو
من چه عاشقانه تو را خواستم چه صادقانه با تو ماندم و چه شاعرانه برایت اشک ریختم و تو پایت را روی قطره های اشک من گذاشتی و بیچاره اشک که در شیار پای تو له شد و من باز هم تو را خواستم دیگر غرور برای من بی معنی است . . . حال و روز خوشی ندارم ، این روزها حس خوبی ندارم قلبم از احساسم شاکیست ، جان خودت بی خیال ،حوصله حرفهایت را ندارم اگر می بینی عاشق تو هستم، دیوانه تو هستم و تمام فکر و زندگی من تو شده ای به خدا بدان که این دست خودم نیست.
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است ،دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست.
هنوز هم عاشقانههایم را عاشقانه برای تو مینویسم.. هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف میزنم..
میدانم تمام میشود و ما رها میشویم؛ پس بگذار بخوانم: |
|